محل تبلیغات شما

 

طوطی خیلی خوشحال شد و به علامت نشان دادن رضایتمندی ، ابتدا چند بار بال تکان داد . همینطور که جلوتر و به سمت صاحب صدا میرفت ، انگار چهره آشناتر و آشناتر بود ،تا اینکه به چند قدمی او رسید و گربه را شناخت ! تنها کاری که توانست در فرصتی کوتاه انجام بدهد این بود که خودش را به شاخه ی درخت برساند . هر چند که چندتا از پرهایش زیر پنجه ی گربه کنده و پراکنده شدند،اما توانست جانش را نجات بدهد . روی درخت پرنده ای عجیب و غریب لانه داشت . صورتش شبیه قورباغه بود و طوطی تا آن زمان هیچ پرنده ای را به شکل و شمایل او ندیده بود . راستش خیلی وحشت کرد و با خودش گفت که از دام گربه به دام چه جانوری افتادم ! بعد هم منقارش را گزید و به خود نهیب زد که ای طوطی بیخرد، همان جا در همان قفس نشسته بودی و زندگیت را می کردی ،چکار داشتی که بفهمی صاحبت چه می کند !؟ بونژور گفت . پرنده بی حال تر از این بود که حتی پاسخ سلام او را بدهد چه برسد که بخواهد خطری برایش ایجاد کند . نفس عمیقی کشید و با آرامی خواست که سر صحبت را باز کند . پرنده دید طوطی مورد سئوال پیچش می کند، این بود که پرسید ؟ De dónde eres? ( از کجا میایی؟) .طوطی هم که متوجه شد پرنده به زبان دیگری صحبت کند ، بلافاصله به همان زبان شهری را که از آنجا می آمد را گفت . پرنده که دید طوطی به زبان مادریش تسلط دارد ،خوشحال شد و اندکی خودش را جابجا کرد تا طوطی آرامتر روی شاخه ی درخت قرار بگیرد . طوطی هم دوباره به این فکر افتاد که از کار صاحبش سر در بیاورد ،اما چطور ؟ این مساله ای بود که میبایستی پاسخی برای آن می یافت . پرنده که سکوت و در فکر فرو رفتن طوطی را دید پرسید : چیه ؟ چرا اینطوری هستی ؟ نکنه هنوز از گربه وحشت داری . طوطی خنده ای کرد و گفت : هاهاها من و وحشت ؟ چه حرف ها ! من از هیچ‌ چیزی ترس ندارم ،دیدی که چگونه گربه را ترساندم و خودم اومدم این بالا ! پرنده نتونست جلوی خنده ی خودش را بگیرد و قاه قاه زند زیر خنده و گفت : نمیترسی ؟ طوطی خنده کنان پاسخ داد : معلومه که نه ،اون هم از یک گربه ! پرنده دهان گنده اش را باز کرد و زبان بزرگش را به علامت تمسخر درآورد . این در حالی بود که گربه آهسته از درخت بالا آمده بود و با یک حرکت طوطی را در دهانش گرفت و جستی به پایین زد . طوطی در دهان گربه نمی توانست هیچ حرکتی بکند و بطور مورب همانطور که گربه با سرعت می دوید ،پرنده را روی درخت نگاه می کرد .

**

شب که مرد به مسافرخانه بازگشت و قفس طوطی را خالی دید خیلی نگران شد و شروع کرد همه جای اتاق را جستجو کردن . شکش به همه رفت جز اینکه این کار را خود طوطی انجام داده باشد . خشمگین شد و پیش خودش به این نتیجه رسید که احتمالن از قصد او برای دانستن راز صندوقچه ی اسرار آگاهی یافته اند و خواسته اند تا بدینوسیله از او زهر چشم بگیرند . می خواست هر که هست طوطی را بیابد و دیگر هیچ چیزی برایش اهمیتی نداشت . با عصبانیت از اتاق بیرون رفت .

( ادامه دارد ) 

شهر ستاره ها / م.خوش قلم

صندوقچه ی اسرار / قسمت دوم ( م.خوش قلم )

داستان؛ " صندوقچه ی اسرار " / م.خوش قلم

طوطی ,گربه ,پرنده ,؟ ,ی ,درخت ,بود که ,طوطی را ,شد و ,که از ,و با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ماهی بلاگفا اخبار سیاسی love fondling