محل تبلیغات شما

صندوقچه ی اسرار / قسمت اول 

 

یک روز خانه ای بود که در آن اتاقی بود که در آن اتاق یک گنجه ای بود که در آن گنجه یک صندوقچه ای قرار داشت . 

از قرار معلوم‌ در این صندوقچه که  " صندوقچه ی اسرار " نام داشت با هفت کلید آهنی به رنگ طلایی محکم قفل شده بود تا هیچ رازی از آن به بیرون درز نکند و کلید آن را هم در هفت حیاط آنورتر از همان خانه که صندوقچه درون گنجه اش در اتاق بود در هفت جا پنهان کرده بودند ! و در این میان تنها یکنفر می دانست که این کلیدها کجا پنهان شده اند . از قضا فردی که قامتی درشت داشت با چشمان روشن و‌ ابروان پهن و موهای خرمایی و ته ریشی کوتاه به همراه طوطی خود از آن شهر اتفاقی ! عبور می کرد که قصه ی صندوقچه ی اسرار به گوشش خورد . ابتدا چون زبان مردم شهری که صندوقچه ی اسرار در آن قرار داشت برایش نامفهوم بود، تصمیم گرفت تا هرطور شده یک دوره ی فشرده ی زبان را بگذراند . این کار را کرد و موفق هم بود . بعد از آن نوبت می رسید که داستان صندوق را بداند ، و دریابد که  اصل ماجرای این صندوق چیست ؟ و در نهایت .،نهایتش را می گذاریم تا قصه جلو برود و خودتون متوجه بشید که چه شد . از طرفی طوطی که به چندین زبان زنده ی دنیا تسلط کامل داشت ، سعی می کرد تا این زبان جدید را هم به مجموعه ی آموخته هایش بیفزاید ،اما نمی دانست چرا صاحبش با این کار موافق نیست و هربار مانع تراشی می کند ! طوطی با خود فکر کرد که حتمن کاسه ای زیر نیم کاسه هست ،بنابراین کنجکاو شد تا خودش از جیک و پوک ماجرا با خبر شود . روزی که صاحبش برای کاری بیرون رفته بود ، طوطی با زیرکی در قفس را باز کرد و از پنجره بیرون رفت . ولی خب ،زبان بلد نبود که ،چطور میتونست با بقیه ارتباط بگیرد . شروع کرد به یکی از زبان ها آواز خوندن ؛

Je reste avec mes souvenirs ces morceaux du passé comme un miroir en éclats de verre mais à quoi ça sert C’est que je voulais dire reste sur des pages blanches sur lesquelles je peux tirer un trait c’était juste hier  

Tu ne m’as pas laisser le temps de te dire tout ce que je t’aime ni tout ce que tu me manques ۱

 

 

ناگهان صدای قهقه ای به گوشش رسید و بعد هم دید که یکی به او‌گفت : 

Bonjour mon cher ! 

(سلام عزیزم )

****

 

۱ تو به من زمان ندادی ( دیوید هالیدی ) 

من باقی می مانم با خاطراتم این تکه های گذشته همانند ایینه ای در حال شکستن اما چه فایده ای دارد آنچه که می خواهم به تو بگویم بر روی صفحات سفید باقی می ماند که می توانم آنها را نادیده بگیرم انگار همین دیروز بود تو به من زمان ندادی تا به تو بگویم چقدر تو را دوست دارم و چقدر دلم برایت تنگ شده است

 

( ادامه دارد ) 

شهر ستاره ها / م.خوش قلم

صندوقچه ی اسرار / قسمت دوم ( م.خوش قلم )

داستان؛ " صندوقچه ی اسرار " / م.خوش قلم

ی ,صندوقچه ,ای ,زبان ,تو ,اسرار ,صندوقچه ی ,ی اسرار ,در آن ,بود که ,که در

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پخش عمده پارچه .ملحفه.متقال.بیمارستانی.